کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کلبه خاطرات کوروش

شروع یک حس نو

1392/1/19 0:29
نویسنده : زهرا علیخانی
2,493 بازدید
اشتراک گذاری

 niniweblog.com

کوروش عزیزم ؛

من و پدرت تصمیم گرقتیم یه وبلاگ برات بسازیم و خاطرات و برخی از دلنوشته هامون با موضوعیت

توی عزیزترین رو به نگارش در بیاوریم تا هم خاطراتت ثبت، و فراموش نشه و هم  بتونیم جذابیت دو

چندان به اون داده باشیم که وقتی بزرگ شدی از خوندنشون  لذت ببری  البته من و بابایی دیر

شروع کردیم ولی گل پسرم به قول معروف هر وقت ماهی رو از آب بگیری تاره است سعی میکنم

این مدتی که از دست دادیم رو جبران کنیم .چشمک

 می خوام برگردم به زمانیکه فهمیدم تو در درون من شکل گرفتی ....

niniweblog.com

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comر

راستش باورمون نمی شد چون اصلاً منتظرت نبودیم و خیلی غیر منتظره بود ولی خیلی خوشحال

شدیم دقیقاً اردیبهشت ماه بود که ما متوجه شدیم خدای مهربون چنین هدیه ای رو به ما

اعطا کرده ؛ بنابراین سعی کردیم  در اولین فرصت  یعنی خرداد ماه ، از بندرعباس به تهران بیایم

و با توجه به تحقیقات زیادی که تو اینترنت کرده بودم، با آگاهی کامل بیمارستان صارم را بعنوان

مرکز درمانی خودم انتخاب کرده و در تاریخ 91/3/17 به این مرکز مراجعه  و بطور اتفاقی  توسط

خانم دکتر آتیه میرفندرسکی ویزیت  شدم  و ایشون شد دکتر معالج من ( وای خدا چقدر

دوستش دارم الهی همیشه سالم باشه قلب)

 لذا با توصیه ایشون  باید یه سونوگرافی انجام می دادم تا هفته دقیق بارداریم مشخص

بشه که در همون بیمارستان سونوگرافیمو توسط دکترحجت الله خواجه پور انجام دادم اونجا

بود که من اولین بار تو رو در وجود خودم دیدم چقدر شیرین و رویایی خیال باطل  باباییتم بود و

به سونوگرافی مثل بازی فوتبال نگاه می کرد با همون هیجان مژهاون لحظات برای هر

دومون به یاد موندنیه و از آنجاییکه تو در هفته 11 دوران جنینی به سر می بردی

می بایست جهت  اطمینان از صحت سلامتت، میرفتم آزمایش غربالگری انجام می دادم

که برای آن در تاریخ 91/3/20  به بیمارستان  پارس مراجعه و به همراه آزمایش خون  باید

یه سونوگرافی  دیگه هم انجام دادم ؛ منم که از خدا خواسته وبی قرار دیدن دوباره ی  

اندام 4/2mm عزیز دلم ؛به همین دلیل  کلی ذوق کردم لبخند

 البته تا اون موقع کسی ازخانواده هامون به جز خاله عشرتت از این موضوع با خبر نبودند

ولی وقتی متوجه شدند همشون زنگ زدن و کلی گله کردن که چرا زودتر از اینا بهشون نگفتیمنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)