کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

کلبه خاطرات کوروش

تجربه یه حس قشنگ در وجودم

1392/1/30 21:17
نویسنده : زهرا علیخانی
654 بازدید
اشتراک گذاری

 

در روز چهارشنبه مورخ 91/4/21 که برای ویزیت ماهیانه از بندرعباس به تهران اومده بودم ...

niniweblog.com

در روز چهارشنبه مورخ 91/4/21 که برای ویزیت ماهیانه از بندرعباس به تهران اومدم . 

خاله نرگس و بهاره جون (دختر خاله) برای اینکه من تنها نباشم به خونه بابا اینا اومدن 

بعد از خوردن نهار، با بهار جون به بیمارستان صارم رفتیم تا توسط خانم دکتر میرفندرسکی 

ویزیت بشم وقتی که آماده معاینه شدم بهار  شیطون من که کلی ذوق زده شده بود  

گوشیشو در آورد و زمانی که داشتن برای اولین بار صدای قلب کوروش رو چک می کردن

اونم شروع کرد به ضبط کردن.niniweblog.com

خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت من و بهار هم رفتیم پیش دکتر خواجه پور و از ایشون 

خواستیم تصویر ماهشو رو CDبریزه تا بعنوان یادگاری نگه داریم توی اون روز سن جنین 

چهار ماه و یک روز بود به محض اینکه دکتر ماوس رو روی شکمم گذاشت بهار گفت که 

پسره دکتر خواجه پور وقتی شنید چشماش گرد شد و به بهار نگاه کرد گفت که حست 

بهت میگه بهار گفت نه یه چیزی دیدم خلاصه این باعث شد که دکتر کلی تلاش کنه تا   

جنسیت جنینمو تشخیص بده ولی چون من اون روز با هواپیما پرواز کرده بودم همین امر

باعث شده بود که بدترین پوزیشن رو به خودت بگیری، بنابراین دکتر خواجه پور بعد از کلی

تقلا گفت بله مثل اینکه پسره ، هر سه تایی خندیدیم و یه CDهم از گل پسرم گرفتم به

محض اینکه از اتاق دکتر اومدم بیرون به باباییت هم خبر دادم خیلی خوشحال شد البته

همیشه میگفت جنسیت براش فرقی نمی کنه ولی کاملاً مشخص بود که دوست داشت                 

که پسر باشه لذا وقتی شنید هی می خندید و می گفت خدا رو شکر که سالمه ،وقتی

برگشتیم خونه موضوع رو برای خاله نرگس هم تعریف کردم ایشون هم کلی ذوق کرد .

شب حاج آقا(شوهر خاله )، محمد جون(پسر خاله)، الهه جون( دختر خاله) هم اومدن و

دور هم خیلی خوش گذشت .niniweblog.com

niniweblog.com

روز پنجشنبه، خاله عشرت و مینا جون(دختر خاله) هم اومدن پیش ما ولی من وبهار 

باید می رفتیم آزمایش غربالگری سری دوم رو انجام میدادم، موقع برگشت به پیشنهاد 

من نون بربری داغ و خامه ی پاک و پنیر لیقوان خریدیم و صبحانه رو با هم خوردیم اونقدی

چسبید که نگو.... عصری هم با اصرار خاله عشرت رفتم خونه اشون قرار شد که اگه شد  

روز جمعه بریم یه کم خرید کنیم .

همین کار رو هم کردیم با هم رفتیم پاساژ آزادی کرج و اولین خریدای کوروشم رو انجام دادیم 

وقتی اومدیم خونه بهارجون و حاج آقا هم به ما ملحق شدن. بعد از نگاه کردن خریدامون و کلی

ناز دادنشون و خوردن نهار رفتیم سراغ آلبومها و یادآوری خاطرات گذشته به پیشنهاد من همه 

برای شام دعوت شدن به پیتزا بیست کرج ، البته خاله ها کلی چشم غره رفتن ولی با اصرار  

من پذیرفتن و اولین سور پسر دار شدنمو در شب جمعه مورخ 91/4/23 در رستوران پیتزا بیست

دادم اگه بدونی چقدر خوش گذشت شد یه شب به یاد موندنی دیگه .... فقط جای بابا حسین

خیلی خالی بود به خاطر همین هی ازش یاد می کردیم .                                                                                                niniweblog.com                                                      

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)